یکی از رخدادهای مهمیکه در چند دهه گذشته در علومانسانی رخداده، توجه به علومشناختی به طور عام و قدرت معنایی به شکلی خاص است. علومشناختی به بررسی این مطلب میپردازد که شناخت، بهعنوان یک فرایند و پدیده ذهنی، برای انسان چگونه حاصل میشود یا از چه طریقی میتوان شناخت ذهنی حاصل از یک پدیدار را در ذهن افراد تغییر داد یا بازنمایی کرد.
مطالعه و دستکاری شناخت سبب اهمیت یافتن موضوع روایت شده است. روایت خوانشی از واقعیت است که آنچه را که اتفاق افتاده، نقل میکند؛ البته این نقل بر اساس مفروضات، ترجیحات و معناسازی راوی و با بهرهگیری از گفتمانی خاص انجام میشود و در حقیقت برساختی از واقعیت را نشان میدهد. از طریق همین روایتها، کنشگران سیاسی سعی در تأثیرگذاری بر ذهن مخاطبان خود دارند تا افکار آنها را در مسیر مورد علاقه خود، کانالیزه نموده و آنها را به انجام آنچه خود مطلوب میدارند، وادارند.
یکی از حوزههای جنگ ترکیبی که جمهوری اسلامی ایران با آن درگیر است، همین مباحث مربوط به جنگ شناختی و به طور اخص، قدرت معنایی و نبرد روایتها، است. دشمنان جمهوری اسلامی سعی دارند تا با شکل دادن روایتهایی علیه ایران جامه عمل بپوشاند؛ لذا جستار حاضر بر آن است تا ضمن ارائه بحثی نظری درباره مفهوم و ماهیت روایت، این جنگ شناختی و روایتی علیه جمهوری اسلامی ایران را تبیین نماید و ضمن بررسی اهداف این جنگ، راهکارهایی را برای مقابله با آن ارائه کند.
چارچوب نظری:
ریشه معادل انگلیسی عبارت روایت (Narrative) به واژه narrara در لاتین و gnarus در یونانی میرسد که معنای آن دانش و شناخت است. در زبان فارسی نیز، این واژه به معنای خبر و نقل کردن سخن است. در بیان اصطلاحی، روایت خوانشی از واقعیت است که آنچه را که اتفاق افتاده، نقل میکند. در خوانش سنتی از روایت، اینگونه گمان میشد که روایت مترادف با واقعیت است؛ بهعبارتدیگر به دلیل تسلط دیدگاههای هستیشناسانه و معرفتشناسانهای که ریشه آنها به زمان سقراط و ارسطو باز میگشت، شناخت را مطابق واقعیت و عینی گمان میکردند و بازگویی و گزارش از این شناخت نیز مطابق واقعیت گمان میشد؛ باوری که هم اکنون هم ذیل نظریه موسوم به نظریه تناظری صدق که مدعی است ملاک صدق تطابق با واقعیت بیرونی است، به شیوههای تعیین صحتوسقم در فلسفه علم سایه افکنده است.
آنچه باعث تغییر در این وضعیت شد، ظهور دکارت بود که سبب شد سوژه و ذهن از اهمیت خاصی در مباحث مربوطه برخوردار شوند و شاهد حرکت از عینیت به ذهنیت باشیم. اولین ماحصل این اتفاق، ظهور نظریات مدرن است که نقطه اوج آن نظریات چشمانداز باوری نیچه است. او معتقد است که یک واقعیت وجود دارد؛ اما از مناظر و چشماندازهای مختلف به آن میتوان نگاه کرد. زمانی که پا را از این نیز فراتر میگذاریم، با نظریات پستمدرن مواجه میشویم که در آنها هر یک از این دیدگاهها و مناظر، خود یک واقعیت به شمار میروند. مثلاً ژان فرانسوا لیوتار معتقد است که روایت تلاشی برای خلق معنا است و در حقیقت هرکدام از این روایتها، خود واقعیت هستند. در حقیقت، در این نوع خوانشها با عدم تعیین معنا و واقعیت روبهرو هستیم و در بعضی گونههای آن صرف وجود واقعیت زیر سؤال میرود. در حقیقت، میتوان گفت که با گذر زمان شاهد این بودهایم که برساختگی روایت بیشتر مورد تأکید قرار میگیرد و همین امر روایت را به ابزاری برای بازنمایی و چارچوببندی تبدیل میکند که با استفاده از آن میتوان واقعیت را خلق نمود و آن را بهگونهای دلخواه بر مبنای منافع و اهداف ملی، تعریف کرد.
مسئله بعدی که باید به آن پرداخته شود، گونههای روایت است. طبقهبندیهای مختلفی درباره روایت وجود دارد؛ اما یکی از معروفترین آنها که از سوی مونا بیکر عرضه شده است؛ او به 4 نوع روایت اشاره میکند: روایت شخصی که روایتهایی درباره خود فرد و سابقه تاریخی او هستند. روایتهای عمومیکه در هر گروه اجتماعی، مانند کلاس، محل کار و رسانه، شکل میگیرند. روایتهای رشتهای که روایتهای تئوریک و تاریخی هستند که در هر رشته و گرایش تحصیلی وجود دارند و نهایتاً فراروایتها که موضوع اصلی این بحث به شمار میروند و منظور از آنها مجموعهای از اعتقادات جهانشمول و فراگیر است که ادعا میشود در همه زمانها و مکانها صدق آنها اثبات شده و امکان استفاده از آنها وجود دارد. به تعبیر لیوتار، فراروایتها به سبب تکرار در طول زمان و به واسطه اعتبار راوی، گویی از حوزه اخلاق توصیفی بیرون آمده و کمکم به حوزه اخلاق هنجاری (تجویزی) واردشدهاند. فراروایتها چهار ویژگی دارند: اولاً زمانمند و مکانمند هستند، ثانیاً در آنها دست به گزینش زده شده است؛ یعنی به بیان بخشی از واقعیت میپردازند و آینه تمامنمای واقعیت نیستند، ثالثاً رابطهای علّی بر اجزای آنها حاکم است و نهایتاً این که همه اجزا و بخشهای آن با یکدیگر مرتبط هستند.
روایت در روابط بینالملل؛ مبانی و اهداف
اندیشکده آمریکایی رند در کتابی به نام جنگهای شبکهای در باب فهم و تبیین ماهیت رقابت در روابط بینالملل، مینویسد: در جنگهای فردا برنده کسی نیست که بمب دارد، بلکه کسی پیروز است که بهترین روایت را دارد. به بیان دیگر، برتری راهبردی در عصر جدید نه از طریق برتری سختافزاری بلکه از رهگذر قدرت هنجاری و توانایی شکلدهی به ادراکات جمعی حاصل میشود. در این چارچوب، میدان اصلی نبرد بهجای جغرافیای سرزمینی، عرصه اذهان و شبکههای ارتباطی است که مشروعیت و معنا را بازتولید میکنند.
در چنین فضای رقابتی و پیچیده، نبرد روایتها در سطح محیط بینالملل، بدون استفاده از امکانات و تجهیزات نظامی (قدرت سخت) و با بهرهگیری بر قدرت معنایی و هوشمند (ترکیبی از قدرت نرم و سخت) از طریق معناسازی، بازنمایی و چارچوببندی صورتبندی میشود. بهاینترتیب میتوان نبرد روایتها در روابط بین الملل را بخشی از نبرد بزرگتری نامید که جنگ شناختی نام دارد. جنگ شناختی گونهای از جنگهای جدید است که منظور از آن نحوه تغییر ایستار، تفکر و رفتار مخاطب هدف از طریق ابزارهای اطلاعاتی است. تعریف دیگری که از جنگ شناختی انجام شده است، هدف قرار دادن قوه شناخت افکار عمومی و نخبگان جامعه از طریق تغییر هنجارها، ارزشها، باورها، نگرشها و رفتارهاست و همین مسئله سبب شده است تا ارتباط تنگاتنگی بین "مدیریت برداشت " و جنگ شناختی در محیط عملیاتی به وجود آید. منظور از مدیریت برداشت تمایل به خوب به نظر آمدن خود در چشم دیگران و هیولاسازی دیگران در چشم افکار عمومی است. این مسئله باعث شده است که طرفین درگیر در منازعهها به روایت سازی اقدام نمایند و سعی کنند از طرق گوناگون، روایت خود را غالب نمایند تا از این طریق بتوانند پیروز این میدان شوند. در چنین ساختاری، شاهد شکلگیری مفهومیبه نام ضد-روایت هستیم که در حقیقت، روایتی متفاوت از فراروایت حاکم درباره امور مختلف است و سعی میکند تا با خوانشی واسازانه و نشان دادن مشکلات روایت خود را جایگزین روایت مسلط سازد. ضدروایت در واقع ابزاری برای بازتعریف مرزهای مشروعیت و به چالش کشیدن هژمونی گفتمانی است که از سوی قدرتهای مسلط تولید و بازتولید میشود. بدینسان، رقابت ژئوپلیتیکی در قالب منازعه روایتها نه تنها به عرصه تقابل نظامی یا اقتصادی محدود نمیماند، بلکه در ساحت معرفتی و معنایی نیز تداوم مییابد.
وضعیت فعلی و بایستهها
چهار فراروایت اصلی که از سوی رقبای بینالمللی علیه جمهوری اسلامی ایران مطرح میشوند، اشاعه هستهای، برنامه موشکی، کنشگری منطقهای و مسئله حقوق بشر هستند. مطالعه اسناد راهبرد امنیت ملی آمریکا از 1994 میلای نشان میدهد که در تمامی نسخههای این سند، اتهاماتی نظیر حمایت ایران از تروریسم، تلاش برای دستیابی به تسلیحات کشتار جمعی و در مواردی نیز نقض حقوق بشر،به طورر برجسته تکرار شده است.
این در حالی است که مثلاً در زمینه اتهامات مربوط به اشاعه هستهای، جمهوری اسلامی ایران بهدفعات بر صلحآمیز بودن فعالیتهای هستهای خود و نیز نظارت مستمر آژانس بینالمللی انرژی اتمیبر تأسیساتش تأکید کرده است؛ حتی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی ایالات متحده نیز در مقاطعی که آخرین مورد آن هم چند روز پیش از تهاجم اخیر به قلمرو سرزمینی کشورمان رخ داد، به این امر اذعان کردهاند.
با این وجود، ایالات متحده در چارچوب گفتمان امنیتی خود و همپیمانانش مدعی است که ترکیب توانمندی هستهای با قابلیتهای موشکی ایران، میتواند امنیت غرب، آمریکا و همسایگان منطقهای آن را به سطحی تازه و بهمراتب مخاطرهآمیزتر از تهدید تروریسم بینالمللی برساند. بر همین اساس، واشنگتن استدلال میکند که هستهای شدن ایران نهتنها معادلات امنیتی خاورمیانه بلکه روابط قدرتهای بزرگ همچون آمریکا، روسیه، چین و حتی اروپا را پیچیدهتر میسازد. در این چارچوب، آمریکا دو پیامد امنیتی برای ایران هستهای برمیشمرد: نخست تأثیر غیرمستقیم بر محیط پیرامونی شامل همسایگان ایران و متحدان آمریکا، و دوم تأثیر مستقیم بر امنیت ملی خود ایالات متحده. به همین دلیل، ایالات متحده با تمرکز بر امنیت متحدانش در غرب آسیا بهویژه رژیم صهیونیستی، تلاش کرده است تا پرونده هستهای ایران را از حوزه فنی آژانس خارج کرده و آن را به شورای امنیت بکشاند؛ اقدامیکه هدف اصلی آن امنیتیسازی موضوع و فراهمکردن زمینه برخورد سخت با جمهوری اسلامی ایران بوده است.
همین مسئله در حوزه حقوق بشر نیز خود را نشان میدهد؛ اختلاف اصلی میان ایران و غرب از تفاوتهای معرفتی در بنیانهای ارزشی و تفسیری ناشی میشود. حقوق بشر غربی عمدتاً بر مبنای مکتب حقوق طبیعی و اصالت فرد استوار است که عقلانیت بشری و نفی هرگونه سلطه قومی، دینی و فرهنگی را اصل میداند. این در حالی است که در ایران، مفهوم حقوق بشر از چارچوبی متفاوت و متأثر از مبانی فرهنگی، دینی و بومی فهم و تفسیر میشود. این در حالی است که روایت دشمنان از وضعیت حقوق بشری جمهوری اسلامی، سعی دارد بدون توجه به این مبانی متفاوت و با تاریخ زدایی و بافتارزدایی از مبانی حقوق بشری کشورمان و بدون توجه به مبانی مربوط به اصل حاکمیت ملی، جمهوری اسلامی را ناقض حقوق بشر و مستحق برخورد قهری بداند.
در حقیقت، بررسی فراروایتهای تولیدشده علیه جمهوری اسلامی ایران نشان میدهد که غرب برای تحقق اهداف خود از سعی دارد با استفاده از روشهایی مانند بازنمایی و قاببندی تصویر مطلوب خود از جمهوری اسلامی را ترسیم کرده و آن را به عنوان موجودینی غیرعقلانی و غیرمعمول معرفی نماید؛ بدیهی است زمانی که این تصویر غیرمعمول در اذهان بینالمللی جا بیفتد، برخورد غیرمعمولِ سخت با کشورمان نیز مشروعیت مییابد.
با توجه به آنچه گفته شد، مقابله با این جنگ روایتی ضروری به نظر میرسد. بدین منظور آسیبشناسی و تعیین خلأهای روایتی ضروری است تا از طریق رسانههای گوناگون دست به روایتسازی و تزریق آن به ذهن آحاد جامعه زده شود؛ بدیهی است تا زمانی که شناخت درستی از این فراروایتهای در حال تحول و دگردیسی به وجود نیاید، امکان برنامهریزی صحیح برای خنثیسازی آنان وجود نخواهد داشت.
سجاد عطازاده کارشناس مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی
(مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاههای مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی نیست)