درحال حاضر 100 روز از آغاز حلات وحشیانه صهیونیست های به نوار غزه میگذرد. ناکامی رژیم صهیونیستی با وجود برتری تسلیحاتی و مادی و حمایت های بی دریغ غرب از این رژیم در این صد روز دلایل عدیده ای دارد که به برخی از آنها اشاره میشود:
۱. دلیل اول در ساخت سیاسی این رژیم است. الگوی تکوینی این ساخت، ایالات متحده آمریکا است، لکن با این تفاوت که اصل در رژیم اسرئیل بر نظامیگری و ساخت امنیتی است. به عبارت دیگر ساخت رژیم در قالب نظامی، قابلیت تعریف و یا مفهوم پیدا میکند. حال تغییر و تداوم در چنین ساختاری در گذر زمان اگر منحنی عمودی پیدا کند، سرآغازی بر افول و اضمحلال آن خواهد بود. این وضعیت برای رژیم صهیونیستی با سردمداری یهودیان شرقی و به تعبیر دقیق تر راست گرایان افراطی از ۱۹۹۷ م رقم خورده است و بروز این وضعیت در گام نخست گپ میان رژیم و غرب را بر سر عدم تداوم شهرک سازیها از یکسو و اعطای حق تعین سرنوشت حداقلی به فلسطینیان از سوی دیگر پدیدار ساخت. در همین حال شکل گیری دولت اولترا یهود عمق شکاف های ساخت سیاسی این رژیم را در مقولههای افراط گرایی آیینی، امنیتی، اقتصادی و از همه مهمتر در حیطه استقلال قوه قضائیه بروز داد. این کلان ضعف ها، نقطه تحول مقاومت در عرصه منازعه با رژیم صهیونیستی را پدیدار ساخت و مقاومت را از لاک تدافعی به حوزه جنگ پیش دستانه و غافلگیرانه در عمق فلسطین اشغالی ارتقاء داد. از این رو ابتکار عمل از ید اختیار رژیم خارج شد و پس از گذشت یک هفته از عملیات طوفان الاقصی ورود تمام قد آمریکا و بدست گرفتن فرماندهی و اتاق فکر رژیم و بدنبال آن ورود سنتکام، ناتو و سایر کشورهای غربی دلیل متقنی بر شکست رژیم بود.
۲. دلیل دوم همانا تاسی از ایالات متحده آمریکا به عنوان تنها شریک استراتژیک رژیم در عرصه بین المللی است. حال آنکه اساسا آمریکا فرآیند تغییر و تداوم ساختاری را بر معیار تعقل برآمده از نظام آنگلوساکسونی بریتانیایی تبیین و تحکیم میبخشد. از این رو افول هژمونی ایالات متحده خود دلیل متقنی بر ضعف استراتژیک رژیم در بقاء و تحکیم مبانی ثبات و امنیت آن میباشد. عطف توجه افول ایالات متحده در عملیات طوفان الاقصی، همانا در ضعف مفرط این کشور در اداره همزمان بحرانهای دریای چین جنوبی و منازعه اوکراین، افغانستان و عراق میباشد. که عملا از پروندههای گفته شده به خاطر نجات رژیم صهیونیستی از ورشکستگی صرف نظر میکند.
۳. دلیل سوم، فهم دقیق حقیقت و مجاز در جنگ غزه است. حقیقت جنگ در جبهه جنوب لبنان و حزب الله از یک سو و جبهه یمن از سوی دیگر میباشد. آنچه که در غزه در پسا عملیات طوفان الاقصی از سوی محور آمریکایی _ صهیونسیتی صورت میگیرد، اساسا مفهوم جنگ را بر نمی تابد. بروز این رفتار ها جنایت علیه بشریت و انسایت است که امروزه باب رسیدگی بین المللی آن بر پایه فرآیند ICG با پیشقراولی آفریقای جنوبی شکل گرفته است.
دلیل چهارم، برهم خوردن موازنه تهدید سنتی در نظام بین الملل در پسا طوفان الاقصی میباشد. خطای استراتژیک محور آمریکایی _ صهیونیستی در این است که بر این فهم و درک فائق نیامدند و احساسشان این است که پیروزی در قبال یک گروه جنبشی و چریکی ۴۵ هزار نفره بدون ماشین جنگی امر خارق العاده ای نیست، حال آنکه جنگ نامتقارن نه موازنه تهدید سنتی و نه موازنه قوای سنتی نظام بین المللی پس از جنگهای اول و دوم جهانی را بر نمی تابد و تنها موازنه بر این گونه منازعات، همانا موازنه ارادهها در بازدارندگی است که طرف های غالب و مقلوب را معیین می سازد. ورود محور آمریکایی _ صهیونیستی به عقب نشینیهای تاکتیکی نشان از عزم و اراده غالب محور مقاومت در منازعه با غرب و صهیونیستها میباشد. در این میان برآمده شدن محور مقاومت در اسلوب جنگهای سنتی و نوین همچون سایبر،هوش مصنوعی، ترکیبی و شناختی و بهره گیری از جنگ اقتصادی نقطه عطف تحول در جنگهای نامتقارن محور مقاومت میباشد. حال اگر این فرآیند به تهدید قطع شبکههای دیتای دریای سرخ و تنگه باب المندب ارتقاء یابد و یا به تحول اقدام هماهنگ و همزمان چند جبهگی مقاومت و یا اتصال غزه، کرانه و ۴۸ محقق گردد میتواند به نقطه عطف عزیمت نابودی رژیم صهیونیستی هم منجر شود.
مجتبی فردوسی پور، مدیر گروه مطالعاتی غرب آسیا و شمال آفریقا
(مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاههای مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی نیست)