اقدامات اخیر روسیه برای استقرار یک صدهزار نیرو در مرزهای اوکراین و متعاقب آن تهدید غرب به عدم گسترش ناتو در حوزه نفوذ روسیه و مخصوصاً اوکراین یکی از جدیترین چالشهای بینالمللی را برانگیخته است.
بحران کنونی حول محور اوکراین میچرخد جایی که در تفکر روسهانهتنها بخشی جداییناپذیر از روسیه است بلکه فراتر از آن مکان پادشاهی اصلی روسیه و سرچشمه تاریخ و تمدن روسهاست.
کلمه روس با قایقران هم خانواده است و در اصل به وایکینگ هایی اشاره دارد که از سرزمینهای اسکاندیناوی با قایقهای بلند خود به مناطق فعلی روسیه آمدند و در سال 882 میلادی با اشغال کیف توسط شاهزاده اولگ اولین سلسله روسها را بنا نهادند.این فتح در حافظه تاریخی روسها نهادینه است و در باور جمعی روسها کیف و سرزمینهای اطراف آن بخشی از سرزمینهای مادری آنان محسوب میشود. بااینحال، طی یک تاریخ طولانی 1200 ساله در مقاطع مختلف،روسها و اوکراینیها هویت جداگانهای داشتهاند و همه رهبران سابق در مسکو مثل پوتین به مسئله نگاه نمیکردهاند. حتی استالین در زمان جنگ جهانی دوم اصرار داشت که اوکراین مستقل شود و باید با رأیگیری در سازمان ملل عضویت جداگانهای به آن اعطا شود و در طرف مقابل اوکراینیها نیز همیشه آرزوی استقلال از حکومت مسکو را داشتند.
اما عامل تأثیرگذار دیگر بر تفکر پوتین و بسیاری از روسها تحقیر روسیه توسط آلمانها در سال 1917 با تحمیل پیمان لیتوفسک است. در آن سال ها که ولادیمیر لنین مصمم بود روسیه را به هر قیمتی از جنگ بزرگ خارج کند، آلمانیها با اغتنام از فرصت و ضعف روسیه شرایط سختی را بر روسها تحمیل کردند و کشورهای حوزه بالتیک، بلاروس و اوکراین را از روسیه جدا کردند که این امر برای روسهابهمثابه یک فاجعه و تحقیر ملی بود و اگر به حافظه تاریخی روسها، که هنوز فروپاشی شوروی سابق را هضم نکردهاند و خیانتهای غرب و اروپا را به یاد میآورند، آن تحقیر قدیمی را هم اضافه کنیم زمزمه الحاق اوکراین به ناتو این مفهوم را در باور جمعی روس ها زنده میکند که رسیدن دامنه نفوذ اروپا و رخنه ناتو به اوکراین و بلاروس، مسکو را به پایینترین نقطه خود در 200 سال گذشته برمیگرداند و در این رابطه حداکثر حساسیت روسها برانگیخته میشود که مرزهای آینده بلند پروازانه ناتو در بسیاری از مناطق ازجمله اوکراین، حتی روی نقشه هم با مرزهای آن پیمان تحقیرآمیز منطبق میشوند؛ مخصوصاً در سالی که آلمان به عنوان تابوی دشمن دیرین روس ها هم با یک دولت جدید ائتلافی در قلب اروپا بر سر یک دوراهی نسبت به روسیه شامل ادامه سیاستهای محافظهکارانه مرکل یا تندروی سبز های جدید را همراه با نمایش جدیدی از قدرت و اقتدار را پیش رو دارد.
برای پوتین که قبلا فروپاشی شوروی سابق را بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیک قرن خوانده بود و در سالهای گذشته مرتب با چالشهای متعدد در جمهوریها و سرزمینهای سابق روبرو بوده است، مسئله جلوگیری از پیوستن اوکراین به ناتو، قبل از آنکه یک سیاست تهاجمیبا اهداف ژئوپلیتیک و امتیاز گیری باشد، جلوگیری از یک تحقیر تاریخی و اثرگذار است که نه تنها پوتین بلکه هیچ زمامدار عاقل دیگری در دور روسیه مایل نیست این موضوع در زمان او و به نام او در تاریخ ثبت شود.
البته روسیه کنونی مشکلات ژئوپلیتیک بسیار مهم دیگری هم دارد و حتی در مرزهای بسیار دورتر از اروپا و غرب، مثلاً آنجا که در شرقیترین قسمتهای روسیه ایالت ولادی وستوک با وسعت هفت میلیون مترمربع بیش از 40 درصد خاک روسیه را تشکیل میدهد و مرکز آن در سال 1860 بازور از چین گرفته، از آن زمان تا کنون مهاجرت از چین به این مناطق طی دههها مسئله ساز بوده و کابوسهای ملیگرایانه را در این منطقه برانگیخته است. درست است که روسیه همکاریهای خودر ا با پکن گسترش داده اما برای روسیه ای که از جهت درآمد و تولید ناخالص داخلی و جمعیت تفاوت معناداری با چین در حال ظهور دارد و با تحریمهای تنبیهی مواجه است، مفهوم این رابطه در آینده هم نمیتواند چندان برای مسکو امیدوارکننده باشد. روابط روسیه با چین از موضع ضعف تلقی میشود. پوتین ممکن است به دنبال دوستی و اتحاد با چین باشد اما همین روسیه نمیتواند آینده خود را برای بلند مدت با متخاصمی قدیمی که حالا روز به روز قدرتمند تر میشود و ممکن است درنهایت روزی بخواهد سرزمین یا چیز بیشتر را پس بگیرد، پیوند بزند؛ ضمن اینکه چین نگاه متفاوتی به گسترش اتحادیه اروپا دارد.
قدری این طرف تر باز در شرق پیروزی طالبان در افغانستان فاجعه دیگری برای کرملین است که با توجه به تجارب قبلی، حساسیت مسکو را از احتمال بالای تأثیر این پدیده ستیزهجو در کشورهای آسیای میانه و دریای خزر و حتی در داخل خود روسیه و بروز ناآرامی مجدد در چچن، داغستان و بین تاتارها برانگیخته و بر مشکل روسها افزوده است.
همه اینها در حالی است که غربیهای مترصد ضعیف شدن روسیه، دریافته اند که روسیه پوتین، علیرغم همه بازیابیهای امنیت و قدرت و بروز شدن سلاحهاکه با اقتدار پوتین در دو دهه گذشته بدست آمده، همچنان با ضعف های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و مسائلی پیچیده ای چون بحران جانشینی در کنار ضعف های سنتی اقتصادی و منابع مواجه است.بر این اساس، به زعم غربیها ممکن است سیاست اخیر ایستادگی در مقابل گسترش ناتو و اعلام خط قرمز توسط پوتین، برای فرار از مشکلات داخلی اعمالشده باشد. بر اساس این پیش فرض، آنها امیدوارندکه فشارهای اقتصادی که تاکنون با تحریمها به روسیه وارد آوردهاند و تهدید به مقابله نظامی و ارسال سلاح به اوکراین و تهدید به تشدید بی سابقه تحریمهای فلجکننده، بازی ماهرانه پوتین را بر هم بزنند.
اما به نظرمیرسد این مسئله برای روسیه موضعی فراتر از یک پازل و بیشتر از سر اجبار باشد تا اختیار. واکنش تند روسیه به مسئله اوکراین علاوه بر یک الزام ژئوپلیتیک، یک مسئله حیثیتی و روانی است که حاضرند ریسک هر قماری را در مورد آن بپذیرند و به نظر نمیرسد علیرغم مخاطرات بالای تصمیمشان بهراحتی از آن کوتاه بیایند. چراکه اگر آمریکاییها و غربیها را در این مرحله متوقف نکنند، ممکن است اتحاد بیشازپیش غرب و اروپا و محاصره کامل خود در آینده نهچندان دور و شروع یک شکست تاریخی و استراتژیک دیگر که الزاما همراه با سر برآوردن سایر ضعفها خواهد بود را تجربه نمایند.
محمد نیکخواه، کارشناس ارشد مطالعات آفریقا
(مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاههای مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی نیست)