تاریخ شفاهی را روایتهای فردی شکل میدهد. روایتهایی که توسط شاهدان، عاملان و یا تأثیرگیرندگان از یک رخداد ارائه شدهاند. از این حیث، عُمر و سابقه تاریخ شفاهی را باید به یک معنا به موازات عمر دانش و فن تاریخنگاری در جوامع بشری در نظر گرفت. پرسش از افراد مطلّع از یک قضیه، همواره یکی از ابزارهای کار مورخان بوده است و بدیهی است که اهمیت این روایتگریِ فردی در جوامعی که سنت شفاهی قویتری داشتهاند و منابع مکتوب، در اشکال متنوع آن، کمتر تولید میشدهاند افزایش مییافته است. نمونههای بهرهگیری مورخان از روایتهای شخصی در تاریخنگاریهای خود را میتوان حتی از عصر باستان دنبال کرد. در میان مورخان مسلمان نیز تنها به عنوان یک نمونه از میان هزاران، میتوان به ابوالفضل بیهقی در قرن پنجم هجری اشاره کرد که بارها وقایع را به روایت شاهدان نقل کرده و برای وثوق بیشتر مطلب، نام و موقعیت راویان را نیز ذکر کرده است. او حتی فراتر از نقل وقایع از قول شاهدان، در موارد قابل توجهی داوری عمومی معاصران خود در خصوص حسن یا قبح اخلاق یک فرد را نیز ذکر کرده و به خرد جمعی اهمیت داده است. اساساً به دلیل همین اهمیت روایتهای شفاهی در تاریخنگاری سنتی است که آن دسته از مورخان که پیشینه تحصیلاتی فقاهتی و دینی داشتهاند (همچون ابنفُندُق مؤلف کتاب تاریخ بیهق و فضل بن روزبهان خُنجی مؤلف کتاب تاریخ عالمآرای امینی)، دانستن سطحی از دانش رجالشناسی را برای مورخان لازم دانستهاند تا به مدد آن بتوانند میزان وثوق راویان روایتهای شفاهی را مورد سنجش قرار دهند. بنابراین، مسأله استفاده از روایتهای شفاهی همواره مدّنظر مورخان در عصر پیشامدرن نیز قرار داشته و گفتگو با مطّلعان یا شاهدان واقعه، یکی از راههای کسب اطلاعات محسوب میشده است. حتی عدهای بر این باورند که غلبه روایتهای شفاهی بر تاریخنگاری به حدی است که تاریخ را در سرآغاز آن باید تنها تاریخ شفاهی دانست.
اما از یک منظر دیگر، تاریخ شفاهی را باید یک نوع تاریخنگاری مدرن دانست که با اهمیت یافتن «فرد انسانی»، بهعنوان میراث اندیشه مدرن مورد توجه قرار گرفته است. از قرن نوزدهم میلادی و به موازات رشد اندیشه فردگرایی، روایت هر فرد از مجموعه حیات خود اهمیت یافت و به همین دلیل است که نگاشتههایی تحت عناوین خاطرهنویسی، زندگینامهنویسی و ثبت وقایع روزانه رشد فراوانی یافتند. به عبارت بهتر، افراد به این باور رسیده بودند که زندگی و مجموعه دیدهها، شنیدهها، تجربیات و احساسات آنها تا حدی اهمیت دارد که ضروری است مکتوب و ثبت شود. حتی شاه قاجاری نیز خود با دقت و با جزئیات فراوان، وقایع زندگی خود و حتی شخصیترین لحظات آن را ثبت میکرد و امروز ما با چندین مجلد از مجموعه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار مواجهیم. در این موج خاطرهنویسی که بهتر است آن را «جریان ثبت زندگی شخصی» نامگذاری کنیم، حتی گروههایی که پیشتر عموماً خاموش بودند و روایت آنان همواره در تاریخها غایب بود، قلم در دست گرفتند و روایتی را از زندگی شخصی خود ثبت کردند. مهمترین این گروهها «زنان» بودند که از اواسط عصر قاجار، به نگارش خاطرات شخصی خود روی آوردند و به مدد نگاشتههای آنان، ما امروزه امکان آشنایی با نگاه زنانه به وقایعی را داریم که عموماً مردان گزارشگران آن بودهاند. بهعنوان یک نمونه، میتوان به خاطرات تاجالسلطنه دختر ناصرالدینشاه قاجار اشاره کرد که جنبه و زاویه دیگری از رخدادهای دربار قاجاری را نمایش میدهد.
خاطره را هسته اساسی تاریخ شفاهی قلمداد میکنند و بر این مبنا، میتوان با تسامح خاطرهنگاری و تدوین تاریخ شفاهی را، با صرفنظر از تفاوتهای ساختاری و ماهوی آنها، یکسان و شبیه به یکدیگر در نظر گرفت. در یک نگاه کلی، هم خاطرهنگاری و هم تاریخ شفاهی بیان یک روایت فردی از یک واقعه یا مجموعهای از رخدادها است. بنابراین، هر دو محملهایی هستند که میتوانند زمینهای را برای شنیدن صداهای کمتر شنیدهشده فراهم کنند. این جنبه از کارکرد تاریخ شفاهی امروزه در جهان بسیار مورد توجه قرار گرفته و کوشش شده است به مدد این شیوه از تاریخنگاری، روایت افرادی را مکتوب کرد که عموماً یا رسانه و ابزاری برای بیان روایت خود ندارند، یا شخصاً روایت خود را واجد آن میزان از اهمیت نمیدادند تا به ثبت آن بپردازند و یا از توانایی مکتوب کردن تجربیات خود برخوردار نیستند. تدوین طرحهایی برای نگارش تاریخ شفاهی آوارگان جنگی، معلولان و بیماران خاص، هنرمندان محلی، گروههای اقلیت و مواردی از این دست را باید در این چارچوب نگریست. در سطحی پایینتر از این، به نظر میرسد هر نوع طرحی در جهت تدوین تاریخ شفاهی را میتوان با توجه این کارکرد مهم، اجرایی کرد. چنانکه در مباحث مربوط به تاریخ شفاهی دستگاهها و موضوعات اداری – که تاریخ شفاهی سیاست خارجی را نیز باید ذیل همین گروه جای داد- باید توجه داشت که تنها روایت بازیگران اصلی یا تصمیمسازان مبنای کار قرار نگیرد و روایت سطوح پایینتر اعم از سطوح کارشناسی و نیز کسانی که تحت تأثیر مثبت یا منفی از تصمیمات مدیریتی قرار گرفتهاند ثبت گردد.
بنابراین، تاریخ شفاهی عرصه بروز و ظهور «روایت» است؛ روایتهایی که متکثر و پرشمار و البته دارای تنوع دیدگاهی هستند. این ابتنا بر روایتهای متکثر، هم افقهای جدیدی را در شیوههای تاریخنگاری پدید میآورد و هم البته میتواند آن را دچار بنبست و محدودیت کند. تاریخ شفاهی صداهای جدیدی را به گوش میرساند و سیطره منابع مکتوب سنتی را در تاریخنگاری به چالش میکشد، حتی صدا و روایت مصاحبهکننده نیز در تاریخ شفاهی قابل شنیدن است و تکصداییِ معمول در دیگر گونههای تاریخنگارانه، در این گونه از آثار از میان میرود و روایتهای تازه و غیرتکراری شکل میگیرد. با این حال، اگر روایتهای افراد را قرائتها و تفسیرهای شخصی آنان از یک رخداد واحد بدانیم، آنگاه با اصلیترین چالش در حوزه تاریخ شفاهی روبرو میشویم و آن تعدد تفسیرها از یک واقعه واحد است. شاهدان و عاملان یک واقعه عموماً گزارشها و برداشتهای یکسانی از آن ندارند و به دلایل گوناگون اعم از تلاش برای برجسته کردن فعالیتهای خود، فراموشکاری و یا به بیانی سادهتر تنها به دلیل تفاوت نگرشهای خود، روایتهای متفاوتی را بیان میکنند و تاریخ شفاهی محمل بیان این روایتهاست و عموماً قضاوتی را نسبت به آنها ارائه نمیدهد. بنابراین در تاریخ شفاهی بر خلاف دیگر گونههای تاریخنگاری، برداشت و قرائت فردی نه در مرحله تفسیر داده تاریخی بلکه پیشتر از آن و در مرحله تولید داده تاریخی وارد میشود. چه بسا از همین روست که امروزه مسائل حقوقی مربوط به آنچه در مصاحبههای تاریخ شفاهی مطرح میگردد اهمیت یافته است و ناشران معتبر بینالمللی قواعد و اصول مشخصی را برای کاستن از بار حقوقی قضاوتهای شخصی موجود در این مدل از تاریخنگاری وضع کردهاند.
به بیان کلیتر، مزیت مهم تاریخ شفاهی مبنیبر فراهم کردن فضایی برای شنیدن صداها و روایتهای ناشنیده، میتواند در ذات خود تهدیدی برای آن نیز به حساب آید و واقعه تاریخی را در لایهای از قرائتها و تفسیرهای متنوع و گاه متناقض پنهان سازد. بهرهمندی از این مزیت مهم و پرهیز از این تهدید جدی، نیازمند تدوین قواعد و اصولی مشخص در این کار است.
محیا شعیبی عمرانی، کارشناس مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی
(مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاههای مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی نیست)