استفان والت در مقاله اخیر خود در سال 2022 می نویسد: "من جنگ اوکراین را متفاوت میبینم. جنگ در اوکراین یک رویداد مهم است، اما نه به این دلیل که نتیجه آن توازن قدرت را بر هم میزند بلکه از این بابت که نتیجه جنگ هر چه باشد، پایان «لحظه تک قطبی» است که طی آن ایالات متحده تنها ابرقدرت واقعی جهان بود. لحظه تک قطبی هرگز برای همیشه دوام نمی آورد، اما اشتباهات فاحشی که هیچ کس هرگز نسبت بدان پاسخگو نیست، موجب مرگ زودرس آن شد. برای اولین بار از اوایل دهه 1990 قدرت های بزرگ رقیب در دو طرف یک جنگ بزرگ وجود دارند."
پس از فروپاشی شوروی، پرسش از نظم جایگزین ساختار دوقطبی نظام بینالملل در دوران جنگ سرد، یکی از دغدغههای اصلی پژوهشگران و نظریهپردازان روابطبینالملل را تشکیل میداد. رئالیستهای امریکایی با خوشبینی مفرط و همزمان شدن تقریبی فروپاشی شوروری با حمله نیروهای ائتلاف امریکا به عراق در سال 1991، تولد ساختار نظام تک قطبی به رهبری امریکا را نوید دادند. پس از آن لیبرالها در آرامش نسبی امنیت بینالملل در دهه 90 میلادی، صحبت از نظم چندقطبی کردند. پس از حادثه 11 سپتامبر لیبرالها در مواضع خود تعدیل کردند و ساختار نظامبینالملل را تک-چندقطبی معرفی کردند. (در بعد نظامی تک قطبی و در ابعاد اقتصادی و سیاسی، چند قطبی)، در حالی که رئالیستها امنیتیشدن نظام بینالملل پس از حادثه 11 سپتامبر را دلیل دیگری برای تداوم نظم تک قطبی میدانستند.
تحولات یک دهه اخیر در ساختار نظام بینالملل به خصوص ظهور قدرتهای نوظهور، حتی رئالیستها را در مورد تک قطبی بودن نظام بینالملل دچار تردید کرد. ناتوانی اتحادیه اروپا در خودبسندگی امنیتی و وابستگی اروپا به امریکا در معظلات امنیتی موضوع تروریسم، پناهندگان و ... عملأ اتحادیه اروپا را از قامت قطبیت خارج ساخت. جنگ اوکراین با هر نتیجهای که به پایان برسد نیز روسیه را دچار انزوای بینالمللی خواهد کرد. از سویی دیگر تداوم پرشتاب قدرت چین در سطح بینالمللی، و نقشآفرینی قدرتهای منطقهای نظیر ژاپن، کره جنوبی، کره شمالی، برزیل، ترکیه و نظمآفرینی محور مقاومت به رهبری ایران در سطح منطقهای که خود را در جنگ 33 روزه و جنگ سوریه و یمن نشان داد، حکایت از شکلگیری نظم جدیدی در عرصه بینالمللی دارد. نظم جدید چه ویژگیهایی دارد و با محوریت کدام بازیگران شکل میگیرد؟
نظم جدید که نشانه عبور از دوران گذار نظم تک-چند قطبی (1991-2020) به دوران تثبیت دارد، بر اساس محوریت در سطح سیستمیک و قطبیت در سطح منطقهای شکل گرفته است. توجه به این نکته ضروری است که محور، قطب نیست. قطبیت نشانه هژمونی در عرصههای سیاسی، اقتصادی، نظامی و علی الخصوص ایدئولوژیک است، در حالی که محور فاقد عنصر ایدئولوژیک است. آنچه از دوقطبی امریکا و چین در سطح بینالمللی شنیدهایم، ساختار دوقطبی نیست بلکه محوری است که در یک طیف امریکا و در طیف مقابل چین قرار داد. لااقل در شرایط کنونی چین فاقد ایدئولوژی نافذ در کشورها و بازیگران موجود برای تبدیل شدن به یک قطب است. از آن مهمتر چین بر اساس قواعد نظام سرمایهداری یعنی نظم کهن بینالمللی در حال رقابت با امریکا است. امریکا و چین بالغ بر 700 میلیارد مبادلات سالیه دارند و بر این اساس وابستگی نامتقارنی اقتصادی میان امریکا و چین برقرار است.
قطبها نباید به یکدیگر وابستگی اقتصادی و یا نظامی داشته باشند کمااینکه امریکا و شوروی نیز دو نظم خودبسنده در دوران جنگ سرد ایجاد کرده بودند. بر این اساس نظم دوگانه میانه امریکا و چین دوقطبی نیست بلکه دو محوری است. در نظم جدید تعارض امریکا و چین را شاهد نخواهیم بود بلکه نظم دومحوری بر اساس رقابت و همکاری شکل گرفته است. در سطح منطقهای اما میتوان شاهد قطبیتها بود. به عنوان نمونه جبهه مقاومت در مقابل جبهه عبری - عربی - غربی یک دوقطبی ایدئولوژیک و استراتژیک است. جبهه روسیه - بلاروس نیز در مقابل اوکراین و متحدان غربی یک دوقطبی ایدئولوژیک است. بنابراین ما از دوران گذار وارد دوران تثبیت شدهایم. دوران تثبیت در سطح جهانی بر اساس دو محور امریکا و چین شکل گرفته است و در سطح برخی از مناطق بر اساس قطبیتها و محورها.
راهبرد جمهوری اسلامی ایران برای پیوند با چین بسیار هوشمندانه و راهگشا برای مدیریت تعارض ایران با امریکا است اما توجه به این نکته راهبردی ضروری است که جبهه امریکا در مقابل جبهه چین، دوقطبی تعارضآمیز نیست بلکه مبتنی بر رقابت و همکاری است. پیشرانهای قطبیت شرق به رهبری چین و بر اساس عناصر ایدئولوژیک و نظامیبسیار ضعیف است. با این تحلیل آیا میتوان روی حمایت چین از جبهه مقاومت در مقابل جبهه عبری-عربی و غربی حساب کرد؟
سید محمد حسینی، کارشناس ارشد مرکز مطالعات سیاسی و بین المللی
(مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاههای مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی نیست)