بررسی مناسبات چین و آمریکا

۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
مشاهده ۹۶۵۸

 موضوع چین و آمریکا یکی از اساسی ­ترین مباحث راهبردی جهان معاصر بوده و اغراق آمیز نخواهد بود اگر متذکر شویم که یکی از مهمترین مباحث راهبردی نظام بین الملل کنونی است. علت اهمیت این رابطه نحوه اثرگذاری آن بر ماهیت مناسبات بین المللی در دهه‌های آینده است. در دهه ­های اخیر چین پیوسته به عنوان یکی از چالش های اصلی و در سال های اخیر به عنوان اصلی ترین چالش ایالات متحده شناسایی شده است. در حال حاضر، تقریباً اکثر نخبگان آمریکایی بر مسأله بودن چین برای ایالات متحده اجماع نظر دارند و آن را به عنوان موضوعی فراجناحی، فراحزبی و فراگیر در نظر می­گیرند.

از این رو، سوال محوری نوشتار پیش رو بدین قرار است که «ماهیت مسأله چین برای آمریکا به طور عام و برای دولت جو بایدن به صورت خاص چگونه قابل تجزیه و تحلیل است؟» در پاسخ به این سوال، سه محور مهم "مسأله بودگی چین و ماهیت آن برای ایالات متحده"، "مدیریت پذیری ناموفق چین با الگوهای پیشین" و "تعامل چندوجهی دولت بایدن در قبال چین" مورد واکاوی قرار خواهد گرفت.

  1. مسئله بودگی چین

مسأله چین برای ایالات متحده، مسأله ای چند لایه و پیچیده و بدون تردید مسأله ای راهبردی می‌باشد. ابعاد گوناگون مسأله بودگی چین را ابتدا در برآمدن چین به عنوان یک قدرت جدی جهانی باید نگریست. ایالات متحده، به عنوان قدرت هژمون دنیا، نسبت به برآمدن هر قدرت دیگری که احتمال به چالش کشیدن هژمونی آن را داشته باشد، به طور پیوسته و مانند هر قدرت دیگری حساس بوده است. در حقیقت مسأله چین و آمریکا، مسأله رابطه یک هژمون با یک قدرت در حال ظهور با ظرفیت احتمالی هژمونیک در آینده است. این مفهوم، مفصل بندی بنیاد مناسبات چین و آمریکا را شکل می دهد. البته در قلب این رابطه مباحث اقتصاد سیاسی نیز قرار دارد. بدین صورت که چین در ظرف مدت نسبتاً کوتاهی توانسته وضعیت اقتصادی غیرقابل تصوری را در سطح جهانی کسب کند. در قلب اقتصاد برآمده چین، مسأله برآمدگی تکنولوژیک چین قرار دارد. یعنی چین توانسته نه فقط از نظر موقعیت اقتصادی،  درآمد و سایر شاخص های اقتصاد کلان را بالا ببرد، بلکه به صورت شگفت انگیزی توانسته در حوزه تکنولوژیک به پیشرفت هایی دست یابد. به گونه ای که به زعم پژوهشگران مؤسسه روابط بین الملل ژاپن، هژمونی تکنولوژیکی آمریکا با پیشرفت های تکنولوژیک معاصر چین به چالش کشیده شده است.

مسأله محوری تکنولوژی در اقتصاد سیاسی چین و به تبع در موقعیت راهبردی چین شاید کانونی ترین مسأله منازعه انگیز بین دو کشور باشد. چین نه فقط به تکنولوژیهای پیشرفته دست پیدا کرده بلکه توانسته آن را به کالاهای تجاری عمده به خصوص در حوزه نوین تبدیل کند و در درون این تحول، زنجیره ­های متعددی از وابستگی متقابل با کشورهای مختلف من جمله با ایالات متحده ایجاد کرده است. ثروتمندشدن چین و مسأله فن آوری چین امکان برآمدن چین در سایر ابعاد را فراهم کرده و با پروژه‌های گوناگونی که یکی از عمده ترین آنها « یک کمربند، یک راه»[1] می‌باشد، به طرز شگفت انگیزی به یک طراحی آرام و استراتژیک در سطح جهانی دست زده است.

از نظر روانشناسی سیاسی، ایالات متحده برآمدن چین را قابل قبول نمی­داند و تحمل روانی چین نه فقط برای نخبگان آمریکایی بلکه فرهنگ و مردم عادی آمریکا حداقل از زاویه برتری طلبی هنجاری ایالات متحده بسیار غیرقابل هضم است. یعنی از نظر هنجاری و ارزشی آمریکا خود را بالاتر می داند و از نظر هنجاری تولید ثروت را منحصر به تولید ارزش های لیبرال دموکراسی غربی دانسته و اینکه کشوری به این ارزش ها معتقد نباشد و آن را بازتولید نکند، و بتواند به این سطح از پیشرفت تکنولوژیک دست یابد، برای ایالات متحده قابل پذیرش نمی‌باشد و لذا یک چالش چندوجهی راهبردی، روانی، اقتصادی و فن آوری فراروی ایالات متحده قرار گرفته است. البته از نظر روانی نیاز به دشمن و "دیگری" و وجود دیوی در مقابل فرشته آمریکایی که صد درصد ویژگی‌های متقابل را دارد همواره بخشی از روانشناسی سیاسی اجتماعی ایالات متحده بوده است. بعد از فروپاشی شوروی سعی کردند که این خلاء را تا حد زیادی با خطرات دیگر پر کنند، اما با توجه به آنچه که بیان گردید، وجود چین تا حد زیادی این نیاز روانی ایالات متحده را تأمین می سازد.

اما مسأله بودگی چین، با توجه به درهم تنیدگی اقتصاد ایالات متحده و چین موضوعی چند لایه است. در این خصوص، فرکسن، اقتصاددان مطرح آمریکایی با طرح واژه مفهومی «چمریکا» به روابط در هم تنیده و بهم پیوسته اقتصادی چین و آمریکا حتی در شرایط دشوار سیاسی و اقتصادی اشاره کرده است و این خود مسأله بودگی چین ومدیریت آن برای ایالات متحده را بیش از پیش برجسته می سازد. به دلیل همین در هم  تنیدگی، بر خلاف شوروی سابق، بسیاری از نخبگان سیاسی و اقتصادی آمریکا از رشد اقتصادی و تکنولوژیک چین منتفع می‌شوند و این منافع در هم تنیده مقابله با چین را برای آمریکا پیچیده و دشوار می سازد.

 

  1. مدیریت ناموفق مسأله چین

در دوره‌های پیشین، تصور بر این بود که چین و برآمدن آن قابل مدیریت است و استراتژی کلان آمریکا، مخصوصاً در دو و سه دهه گذشته ، ادغام چین در اقتصاد جهانی بود. با این پیش فرض که این ادغام نهایتاً به تغییر و تحول ماهیت نظام چین و به تبع آن رفتار چین منجر خواهد شد. فی الواقع از پنجره اقتصاد سیاسی در هم تنیده چین و ایالات متحده و اقتصاد جهانی، چین از درون متحول خواهد شد و مسأله چین مدیریت خواهد شد و چین از یک دشمن به یک دوست و هم اردوگاه با لیبرال دموکراسی‌های دیگر تبدیل خواهد شد. اما در عمل چین و معمای آن در این بود که اقتصاد چین با شتاب به جلو رفت و حتی در عصر کرونا با همه­ ی چالش ها، تنها اقتصاد در حال رشد است و در عین حال نظام سیاسی آن تغییر نیافته و حتی نسبت به هنجارهای چینی متعهد تر و در مقابل هنجارهای غربی مقاوم تر گردید و این مدیریت ناپذیری چین از طریق پروژه ادغام را به اثبات رساند.

سیاست ادغام، پیشینه­ای دیرین در سیاست خارجی ایالات متحده دارد، سنتی که در دوره ترامپ نیز گاهی به صورت واله و گاهی به صورت شیدا ادامه یافت و در این خصوص می‌توان از واژه بریدن و جداسازی بهره گرفت[2]. یعنی بین اقتصاد چین و ایالات متحده جدایی ایجاد کنیم و با وضع تعرفه و قوانین و مقررات، دسترسی شرکت های چینی را به بازار و فرصت های اقتصادی آمریکایی را محدود و سخت تر سازیم؛ نظیر محدودیت ورود دانشجویان چین به ایالات متحده. این سیاست ها چین را تبدیل به هیولای بزرگی در دوره ترامپ کرد، به گونه ای که استیو بنن، استراتژیست معروف ترامپ، در آغاز دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری در این کشور، با توجه به چالش هایی که ترامپ با آن مواجه بود، تنها راه پیروزی او را تشدید فضای ضد چینی و مبدل ساختن آن به یک شیطان می دید که این پروژه، موفق نبود. اما در نهایت سیاست جداسازی، سیاست پر دستاوردی نبود و مخصوصاً باید عنوان کرد که چین به خاطر مسائل اقتصادی بین المللی، دسترسی ­های جهانی و وابستگی متقابلی که با سایر نقاط دنیا دارد، عملاً سیاست جداسازی و بریدن موفق نشده و چین به عنوان مسأله باقی ماند و پیوسته در بحث های انتخاباتی ترامپ و بایدن مطرح شد. بایدن به کاخ سفید راه یافت و سیاستی که ترکیبی از تغییر و تداوم است را در پیش گرفت.

 

  1. بایدن و تعامل چند وجهی

با پذیرش این واقعیت که سیاست جداسازی مثمر ثمر نبوده، سیاست بایدن بر سه محور استوار است: نخست همکاری[3]؛ یعنی باید در حوزه‌هایی با چین همکاری کرد و بدون همکاری با چین حفظ هژمونی ایالات متحده در سطح جهانی و جلوگیری از ظهور چین به عنوان یک هژمونی برآمده امکانپذیر نیست. نمونه آن همکاری با چین در کنفرانس تغییرات آب و هوایی است که به صورت مجازی برگزار گردید و چین در آن شرکت داشت. دوم رقابت[4]؛ دولت بایدن متعهد است که در حوزه­ هایی نظیر تکنولوژیک، استانداردسازی، مالکیت معنوی و... که همه به نحوی به تکنولوژی ارتباط پیدا می‌کنند وارد یک رقابت سنگین شود و اجازه ندهد چین از ایالات متحده پیشی بگیرد. سوم برخورد[5]؛ برخورد با چین در مسایل استراتژیک نظیر تایوان، هنگ کنگ، دریای جنوبی چین، مباحث حقوق بشری همچون مسلمانان ایغور. سیاست دولت بایدن از نظر ظاهری پیچیده ­تر به نظر می­رسد. البته برای تحقق سیاست چند وجهی در همین بازه کوتاه، چندین راهبرد عملیاتی را در پیش گرفته است که یکی از آنها علی رغم تمایل متحدین ایالات متحده در منطقه خاورمیانه و غرب آسیا، نوعی کاهش توجه و نه درگیری نسبت به گذشته است تا بتواند انرژی خود را بر چین متمرکز کند. علاوه بر این تأکید بر  گروه کواد[6]-همکاری چهارجانبه ایالات متحده، ژاپن، استرالیا و هند یک محور بسیار قابل توجه دولت بایدن است که این پدیده ماهیت نظامی دارد و در حال افزایش است و برخی معتقدند باید به این همکری چهارجانبه، دو پایه دیگر که شامل سنگاپور و کره جنوبی هستند، افزوده گردد. مبحث دیگر اهمیت دادن به ژاپن، جهت مقابله با چین است و سفر اخیر نخست وزیر ژاپن به عنوان اولین سفر یک مقام عالی رتبه به ایالات متحده در این قالب قابل ارزیابی است و برجستگی ژاپن در سیات های مدیریت چین از طرف واشنگتن را به نمایش می­ گذارد.

علی رغم طراحی و تحرک دولت بایدن، در واقعیت سیاست آمریکا در مدیریت مسأله چین در دولت بایدن هم با چالش رو به رو خواهد بود. زیرا چین یک کنشگر منفعل نمی‌باشد و در برابر تحرکات چند وجهی بایدن، حرکات خود را خواهد کرد. به علاوه سطح رشد اقتصادی چین غیر قابل توقف و حتی نزدیک ترین متحدین ایالات متحده درعین رصد مسأله چین، علاقه ای به درگیری و گشودن باب منازعه با این کشور را ندارند. از جمله برجسته ترین آنها اروپا می‌باشد که به هیچ وجه همراهی همه جانبه ای در مسأله چین با ایلات متحده ندارد. انتخاب های چین هم قابل توجه است. نگاه اوراسیایی چین و گسترش رابطه با روسیه و توجه به خاورمیانه و حتی ارائه طرح برای امنیت خلیج فارس و ارائه چندین طرح برای فضای باز چین  سیاست دولت بایدن را با چالش روبرو خواهد کرد.

در پایان معنای این منازعه و مسأله بودگی چین برای ایالات متحد، برای منافع ایران است که خود نیازمند یک بحث مستقل می‌باشد. اما اولاً باید توجه داشت که این منافع ایران را متأثر ساخته و خواهد ساخت و به همین جهت رصد و فهم ماهیت این منازعه برای ما بسیار کلیدی است و ثانیاً این منازعه را نباید برابر با منازعات ایدئولوژیک محور فضای جنگ سرد قلمداد نمود. یک ماهیت نوین اقتصادی- تکنولوژیک در این قضیه نهفته است که با انگاره و گزاره ­های جنگ سردی که چین خود بخشی از این گزاره بود تفاوت اساسی دارد. ثالثاً به هر حال فضاهای استراتژیکی برای ایران باز می‌شود که این گشودگی راهبردی باید مورد استفاده قرار گیرد ولی در جهت استفاده ماهرانه از آن باید به پیچیدگی‌های مرحله نوین روابط بین الملل توجه کرد.

جمع بندی

بنابراین، اولاً روابط چین و آمریکا یک رابطه بسیار مهم، جدی و چند لایه است و چین مهمترین مسأله ایالات متحده است و این مسأله بودگی مدت­هاست که شروع شده است. در قلب این مسأله بودگی اولاً مسأله نگرانی یک هژمون از برآمدن هژمون دیگر است. ثانیاً در مدیریت مسأله چین، فراز و فرودهای متعددی در سیاست ایالات متحده وجود دارد و در حال حاضر سیاست بایدن یک سیاست چندوجهی است و ثالثاً اینکه آیا این سیاست موفق خواهد بود یا اینکه مانند سیاست های پیشین با عدم موفقیت مواجه می‌شود در هاله­ای از ابهام قرار دارد و چالش­های جدی برای آن وجود دارد. سرانجام این منازعات و پیچیدگی‌ها  لزوماً ماهیت دو جانبه ندارد و ما نیز باید رصد کنیم. سایه سنگین این تعاملات چندوجهی بر نظام بین الملل و کنشگران آن تاثیر گذار است و ایران نیز در این میان مستثنی نخواهد بود.

سید محمد کاظم سجادپور، رئیس مرکز مطالعات سیاسی و بین المللی

        (مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاه‌های مرکز مطالعات سیاسی و بین‌المللی نیست)


[1] One Belt,One Road

[2] Decoupling

[3] Cooperation

[4] Competition

[5] Confrontation

[6] Quad

متن دیدگاه
نظرات کاربران
تاکنون نظری ثبت نشده است