1- پدیدهای به نام ترامپ
هنری کیسینجر، وزیرخارجه آمریکا، سالها قبل درپاسخ به اوریانا فالاچی، خبرنگارمشهورایتالیائی، گفته بود که: من همیشه تنها عمل میکنم. آمریکاییها از این نکته خیلی خوششان میآید. آمریکاییها از کابوئی خوششان میآید که تک و تنها کاروان را هدایت میکند؛ کابوئی که تنها وارد ده میشود و تنها به شهر می رود، تنها و با اسبش و بس. حتی شاید بدون طپانچه، زیرا که او تیراندازی نمیکند، این کابوی فقط عمل میکند و بس. خلاصه مثل وسترن.
آیا آنچه کیسینجر درمورد شخصیت ایدهآل آمریکاییها توصیف کرده، تصویری ازدونالد ترامپ، رئیس جمهورفعلی آمریکا نیست؟
از زمانی که ترامپ روی کار آمده، او را بیشتر یک پدیده تلقی کردهاند؛ تاجری خودشیفته و پوپولیست که عنان ریاست جمهوری بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان را به دست گرفته و همانند مردی کله خراب و با اتکا به اختیارات گسترده ریاست جمهوری در مقام یک امپراطور-رئیسجمهور، ایالات متحده را مانند یک بنگاه تجاری اداره میکند. کارهایش برمبنای تئوری روشن و مشخصی نیست و حداکثر، یا به قول استیون والت، پیرو نوعی واقعگرایی نئاندرتالی و یا به قول فرحاستاکمن، برمبنای نوعی واقعگرایی خام است. این تصویر و تصور از ترامپ و سیاستهایش تا چه حد درست است و آیا ایالات متحده با آن ابعاد جهانی را میتوان بدون مبنای نظری اداره کرد؟ این ادعاها دور از ذهن به نظر میرسد و بهتراست به جای اینگونه ادعاهای نامأنوس، دنبال یافتن سرنخهای آن مبنای نظری باشیم که ترامپ را هدایت میکند.
2- ترامپ و نظریهپردازان
شاید بهترین روش یافتن آن سرنخ، بررسی نظرات اندیشمندانی است که ترامپ را ستودهاند. آنچه به نظر میرسد، آن اندیشهورزی که بیش از همه ترامپ را تحسین نموده کسی جزشخص هنری کیسینجر نیست. کیسینجر در مصاحبه با فرید زکریا، ترامپ را خاصترین فردی نامید که در طول عمرش دیده است. فردی که هیچ مشکلی بر سر راهش نیست. فردی که میتواند در تاریخ به عنوان یک رئیس جمهور بسیار قابل ملاحظه ثبت شود. ترامپ موفق شد با طرح موسوم به آبراهام، موضوع فلسطین را از دیگر موضوعات خاورمیانه جدا کرده و قدرت وتوکنندگی موضوع فلسطین بر دیگر موضوعات منطقه را بگیرد و ائتلافی بین اسراییل و دیگر کشورهای عربی منطقه علیه ایران تشکیل دهد که در نوع خود بینظیر است. در مورد نزدیک شدن به روسیه نیز کیسینجر موافق ترامپ بود و این اقدام را موجب شکاف چین و روسیه یعنی دو قدرت هارتلندی می دانست؛ درست همان اقدامیکه نیکسون و کیسینجر انجام دادند. زمانی که جنگ اوکراین شعلهور شد، کیسینجر تنها کسی بود که در پیشنهادی جسورانه و نامعمول توصیه کرد که اوکراین زمین بدهد و قضیه را تمام کند؛ یعنی همان پیشنهادی که امروزه ترامپ به جدیت دنبال آن است. با شواهد ذکر شده، ظاهراً به سرنخ نزدیک شدهایم و میتوانیم با کسانی همراه باشیم که میگویند ترامپ در چهارچوب نظریه کیسینجرعمل میکند.
3- کیسینجرو ترامپ
نقطه قوت کار کیسینجر در این است که علاوه بر نظریهپردازی آکادمیک، سیاستورز و دیپلمات و مهمتر از همه مشاور با تجربهای است و دیدگاههای خود را به گونهای تنظیم کرده که به راحتی از سوی سیاستمداران فهمیده و اجرا میشود. گفته میشود که تئوری مرد کله خراب را او به نیکسون آموزش داد و امروز نیز شاید هم او، اینگونه رفتار را به ترامپ داده باشد. اینک باید دید چرا احتمال میدهیم که ترامپ بر مبنای نظریه کیسینجر عمل میکند.
اول اینکه کیسینجر در عین اینکه به مسائل داخلی آمریکا اهمیت بسیار میدهد، برای نظم بینالمللی هم اهمیت بسیاری قائل است. ترامپ نیز همینگونه است و از زمانی که به قدرت رسیده، خصوصاً در مرحله دوم، خود را درگیر مسائل بینالمللی عدیدهای کرده است. اگرمسائل بینالمللی برای ترامپ مهم نیست و تمرکز برداخل آمریکا دارد، این همه دخالت در مسائل جهان چگونه قابل توجیه و فهم است؟
دوم اینکه کیسینجر، علاقهمند به ایجاد سیستم بینالمللی با ثبات است. کیسینجر میگوید نیروهایی در جهان پدید آمدهاند که نظم موجود را به چالش کشیده و خواهند کشید و آمریکا بایستی اقدامات لازم برای ایجاد نظم مطلوب خودش را معمول دارد. نظم مطلوب او نظمی است که هرچند آمریکا رهبر و محور آن است اما هژمونیک نیست. اداره جهان به تنهایی توسط آمریکا، هزینههایی ورای توان آمریکا تحمیل میکند. نظم پیشنهادی کیسینجر نظمی هژمونیک-مشارکتی است و بقیه قدرتها ضمن پذیرش قیادت آمریکا باید سهم و مسئولیت خود را در برپایی و اداره این نظم بپذیرند. آمریکا نسبت به نظم جهانی بایستی نه کاملاً محافظهکار و نه کاملاً انقلابی و بلکه باید اصلاحطلب باشد. ترامپ نیز مانند کیسینجر، در عین اینکه کلیت نظم موجود را قبول دارد، از طریق مذاکره مبتنی برتهدید تلاش میکند دیگرکشورها سهم بیشتری درهزینه برپایی نظم جدید بپردازند.
سوم اینکه کیسینجر شاید از نخستین رهبران جهان بود که امنیت جهان را به ژاندارمها و رژیمهای نیابتی مانند شاه ایران واگذار کرد. ترامپ نیز به همین رویه علاقه دارد. در مجادلات اخیر، ترامپ اعلام کرد که اگر ایران با ما مذاکره کند، اسرائیل به ایران حمله نخواهد کرد. قبل از آن توئیتی را بازنشر کرد : نتانیاهوحرامزادهای است که می خواهد ما را به جنگ با ایران بکشاند.
نتیجه این دو جمله این است که از دید ترامپ، این اسرائیل است که باید نائب و حافظ منافع آمریکا باشد نه برعکس. از نظر ترامپ قابل قبول نیست که اسرائیل، آمریکا را تحریک به جنگ کند اما خود در گوشهای به نظاره بنشیند.
چهارم اینکه کیسینجردر مجموع صلح طلب است به این دلیل که جنگ معمولا به هزینهاش نمی ارزد. ترامپ نیز چنین است و از جنگ اجتناب میکند اما هرگز جنگ را سرزنش نکرده است و بلکه تأکید دارد که جنگ مقرون به صرفه نیست. ترامپ مانند کیسینجر به دیپلماسی با پشتوانه قدرت اهمیت زیادی میدهد. دیپلماسی با پشتوانه تعرفه، تحریم یا زور. اقدامی مانند افزایش تعرفه، احتمالاً ابزاری است برای پای مذاکره آوردن دیگر کشورها به منظور تحصیل امتیازات بیشتر است تا یک راهبرد پایدار به منظور تقویت اقتصاد داخلی.
4- مسئله جمهوری اسلامی ایران
کیسینجربرای ایران اهمیت بسیار قائل است. از نظر او، ایران از سه جنبه منحصر به فرد است:
اول اینکه در میان همه کشورهای منطقه شاید ایران دارای منسجمترین شکل ملیت و دقیقترین سنت حکومتداری بر پایه منافع ملی، پیوستهترین تجربه عظمت ملی و دقیقترین پیشینه راهبردی است.
دوم اینکه نظام سیاسی حاکم بر ایران یعنی جمهوری اسلامی نظامی منحصر به فرد است. نظامی است با اختیارات فرامرزی و شخص ولی فقیه که در رأس ساختار قدرت ایران قرار دارد، خود را مقامیبینالمللی میپندارد نه مقام ملی. سیاست برای ولی فقیه به معنی منازعه برای استیلای عقیدتی است. تغییر لحن ایران در برابر غرب صرفاً تاکتیکی است بر مبنای اصل شیعی تقیه و مذاکره میدانی برای ادامه جهاد مقدس. در عین حال این نظام سیاسی، تواناییهای خارقالعاده نیز دارد. ایران برای دستیابی به هدف تضعیف نظام حکومتی خاورمیانه و کوتاه کردن دست غرب از منطقه، مهارت و پایداری خارق العادهای از خود نشان داده است. کیسینجر همچنین هشدار داده بود که در خلاء ناشی از سرنگونی داعش، امپراطوری جمهوری اسلامیبا پیشینه ایرانی و شیعی از آسیای میانه تا مدیترانه گسترش خواهد یافت و لاجرم باید خطر امپراطوری ایرانی شیعی جدی گرفته شود.
سومین جنبه منحصر به فرد ایران، روابط پارادوکسیکال این کشور با ایالات متحده است. هیچ کشوری در دنیا نیست که مانند ایران منافعش با آمریکا در یک راستا باشد و یا حداقل دلیلی برای دعوا نداشته باشند؛ درعین حال هیچ کشوری در دنیا نیست که مانند ایران با آمریکا دعوا داشته باشد. علت این پارادوکس عجیب از نظر کیسینجر، مربوط به کشور ایران نیست بلکه در نظام مبتنی بر ولی فقیه در تهران است. به گفته کیسینجر، این نظام در گفتار و کردار خود از اصول جهادگرایی استفاده میکند و دیدگاههای آمریکا و منافع این کشوردر خصوص نظم بینالمللی را صراحتاً به باد انتقاد میگیرد.
اما با این کشور بسیار مهم و منحصر به فرد چه باید کرد؟ کیسینجر میگوید ایران باید بین «آرمان بودن» و «دولت بودن» یکی را انتخاب کند. اگر ساختار منطقهای بر مبنای دول وستفالیایی ایجاد و بازیگران غیر دولتی مانند داعش، حزبالله، طالبان و القاعده حذف و یا در نظام دولتها ادغام شوند و در صورتی که ایران از حمایت گروههایی مانند حزبالله دست بردارد، آمریکا آغوش خود را برای ایران میگشاید. کیسینجر بدون هراس چندانی از برنامه هستهای ایران، توصیه میکند که توافقها نباید ایران را بدون راستی آزمایی مستمر به حال خود رها کنند و در نهایت این ایالات متحده است که شاید تنها عاملی باشد که میتواند با پیگیری اهداف راهبردی خود تعیین کند که ایران، مسیر اسلام انقلابی را در پیش بگیرد و یا همانند ملتی بزرگ در مسیر نظام وستفالیایی در جایگاه موجه و صحیح خود قرار بگیرد. آمریکا بایستی این نقش را نه به وسیله کنارهگیری، بلکه از طریق مشارکت ایفا کند. کیسینجر میخواهد ایران را به یک «کشور معمولی» و حتی زیر حد معمولی تبدیل کند. کشوری که حتی از حقوقی در حد پاکستان و ترکیه نیز برخوردار نباشد.
اگر درست دقت کنیم مشاهده میشود که ترامپ درهر دو دور ریاست خود، دکترین کیسینجر را تا جایی که توانسته، عملیاتی کرده است. در دور اول دوازده شرط برای مذاکره با ایران وضع کرد که هفت شرط مربوط به خاتمه دادن به حمایت از محور مقاومت، سه شرط مربوط به برنامه هستهای ، یک شرط مربوط به برنامه موشکی و یک شرط مربوط به آزادی زندانیان آمریکایی است. طبق دکترین کیسینجر همه این شروط مربوط به سیاست خارجی ایران است و هیچ ادعایی در مورد حقوق بشر و دمکراسی و نظائر آن ملاحظه نمیشود و مطابق دکترین کیسینجر، مهمترین اولویت (هفت شرط) به خاتمه حمایت ایران از بازیگران غیر دولتی تخصیص یافته است و شرایط سه گانه هستهای نیزدقیقاً مطابق نظر کیسینجر برایجاد نظام مؤثر راستیآزمایی و از بین بردن هرگونه احتمال نظامیسازی استوار گردیده است و در دور دوم ریاست جمهوری، آنگونه که شنیده میشود خواسته خود را به جلوگیری از سلاح هستهای محدود کرده است. این شاید اقدامی هوشمندانه در اجرای مرحله به مرحله دکترین کیسینجر باشد که در نهایت و به قول مایک پمپئو، ایران را به یک کشور معمولی بدل میسازد. حال آنکه اگر همانند کیسینجر دید تاریخی داشته باشیم، باید احتمال بدهیم که احتمالاً دلیلی موجه و معقول وجود داشته که تمام حکومتهای ایران در طول تاریخ به این نتیجه رسیدهاند که باید منحصر به فرد باشند و شاید منحصر به فرد بودن دراین منطقه ژئوپلیتیکی منحصر به فرد، راز بقای این ملت و کشور بوده و خواهد بود.
5- نتیجه
نتیجه یادداشت حاضراین است که سیاست خارجی ترامپ، آن گونه که بسیاری معتقدند، محصور به شخصیت خود شیفته و پوپولیستی ترامپ و یا واقعگرایی خام و نئاندرتالی نیست و بلکه بر مبنای نظری محکم است که ریشه درآموزههای کیسینجر دارد؛ هرچند آن افکار و آموزهها، درزیر هیاهوهای این مرد به ظاهر کلهخراب مخفی شده باشد. پایان دادن به سیاست ژاندارمی آمریکا در جهان جز در مواردی که منافع ایالات متحده در میان باشد، بی توجهی به ارزشهای لیبرال در امور بینالمللی، لزوم اصلاح نظم جهانی به گونهای که آمریکا نفع بیشتر و هزینه کمتر بپردازد، ملزم کردن چین و اروپا به پرداخت سهم بیشتر در نظم جهان، نزدیک شدن به روسیه به منظور ایجاد شکاف بین دو قدرت هارتلندی چین و روسیه، استفاده بیشتر از امکانات اسرائیل برای تسلط بر خاورمیانه، تبدیل ایران به کشوری معمولی و محصور درچهارچوب نظم وستفالیایی و مهار برنامه هستهای این کشور، مهمترین رئوس دکترین کیسینجر هستند که ترامپ با دقت و جدیت در حال اجرای آن است.
حمیدرضا حقیقت، استاد دانشگاه
(مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاههای مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی نیست)