بیش از 100 روز از آغاز بهکار دولت دوم ترامپ سپری شده است و کم و بیش میتوان تصویری از آنچه که اصول سیاست خارجی دولت وی محسوب میشود ترسیم نمود. در این دوره زمانی تحولات زیادی از جمله: بحران غزه، جنگ تعرفهها، منازعه اوکراین و روسیه، پرونده هستهای ایران، اخراج مهاجرین و تنش در روابط با چین بهوقوع پیوستهاند که میتوانند جنبههای جدیدی از آنچه که شاکله ادراکی او و دولت او است در عرصه سیاست خارجی و دیپلماسی آشکار نماید. تمایل وی برای به دست گرفتن کنترل گرینلند، کانال پاناما و کانادا، صلحطلبی و اراده وی به پایان منازعات منطقهای و درگیریهای نظامی موضوعاتی هستند که از منظر روابط بینالملل و دیپلماسی اموری غیر معمول جلوه میکنند. علاوه بر اینها ایفای نقش ایلان ماسک، متحد نزدیک رئیس جمهوردر مشارکت در برنامههای ترامپ چه در داخل و چه در عرصه بینالمللی پدیده جدیدی در حکمرانی آمریکا و در سطح بینالمللی محسوب میشود. در اینجا در تلاش هستم تا برخی از مهمترین ملاحظات در خصوص آنچه از دیپلماسی آمریکا در دوره ریاست جمهوری ترامپ انتظار میرود را مرور نمائیم.
در وهله اول با بررسی مجموعه اقدامات و مواضعی که ترامپ اتخاذ کرده است این گزارهها را میتوان ذکر کرد:
- مفروض اصلی در سیاستهای دولت ترامپ بیانگر نوعی افول در جایگاه جهانی ایالات متحده است. غالب سیاستهایی که طی دههها و قرنها بخشی از مؤلفههای اصلی سیاست خارجی این کشور بودهاند از جمله: حقوق بشر، کمکهای توسعهای، نهادگرایی، امنیت آتلانتیکی و... در کل هر آنچه که مرتبط با ایفای نقش این کشور در مدیریت جهانی میشود در منظومه ادراکی دولت ترامپ، فرصتی برای بهرهکشی از آمریکا توسط به اصطلاح متحدان و شرکای این کشور تفسیر شدهاند که در سالیان متمادی باری بر اقتصاد آمریکا و مالیات دهندگان این کشور شده است. اینکه این مفروض آیا ناشی از پدیده و برساخت اجتماعی و روانی آمریکاییها است یا توسط ترامپ و تیم فکری او برای مقاصد سیاسی بازتولید شدهاند نیاز به بررسی دارد.
- او همچنین از «مداخلهگرایی» آمریکا که به نظر او منجر به دو جنگ «بی پایان» در افغانستان و عراق شد انتقاد کرده است. از آنجایی که ترامپ با سیاست سنتی ایالات متحده در حفظ نظم بینالمللی لیبرال مخالفت کرده است، اغلب به او برچسب انزواطلبی میزنند. با این حال، در واقعیت، اظهارات و اقدامات سیاست خارجی او مجموعهای متفاوت از مفروضات اساسی را نشان میدهد.
- ترامپ غالباً به داشتن دیدگاه واقعگرایانه سیاسی استناد میکند، اما در عین حال آن را با عناصر همیشگی سیاست توسعهطلبانه ایالات متحده ترکیب میسازد. او همچنین در تلاش است تا شیوههای تجاری را در روابط بینالملل اعمال کند. در حالی که فعالیت بینالمللی ماسک ممکن است از انگیزهها و اهداف متفاوتی ناشی شود؛ اما تا حدودی با رویکرد ترامپ همسو است.
اینک فرصت داریم تا مجموعه دیدگاههای واقعگرایانه ترامپ را بررسی و راستی آزمایی کنیم.
واقعگرایی[1] سیاسی و قدرت آمریکا
همانگونه که اشاره شد، رویکرد ترامپ به سیاست خارجی بر این فرض استوار است که موقعیت جهانی آمریکا به دلایل زیادی ازجمله: سیاستهای دولت بایدن، شرکای فرصت طلب، رویکردهای اشتباه اقتصادی، کهنه، فرسوده، غیرکارآمد و پرهزینه بودن نهاد دولت و بروکراسی آن در آمریکا رو به افول بوده است. رؤسای جمهور این کشور در دهههای اخیر امکان استثمار این کشور را - هم توسط شرکا و متحدان و هم توسط دشمنان - فراهم کرده است. از نظر اقتصادی، در پوشش و قالب جهانی شدن تعداد زیادی از کارخانههای صنعتی به خارج از ایالات متحده جابهجا شدهاند که بر بازار کار و کارگران آمریکایی تأثیر منفی گذاشته است. از نظر امنیتی، ترامپ مکرراً از متحدانی انتقاد کرده است که برای سالها سرمایهگذاری حداقلی در دفاع از خود داشتند و در عین حال از حمایت و چتر امنیتی ایالات متحده سود میبردند و از این طریق آنها را قادر میساخته منابع بیشتری را به دیگر دولتهای رفاهی در حال توسعه اختصاص دهند. او همچنین از «مداخلهگرایی» آمریکا انتقاد کرده است، که به نظر او منجر به دو جنگ «بی پایان» در افغانستان و عراق شد. از آنجایی که ترامپ با سیاست سنتی ایالات متحده در حفظ نظم بینالمللی لیبرال مخالفت کرده است، اغلب به او برچسب انزواطلبی میزنند. با این حال، در واقعیت، اظهارات و اقدامات سیاست خارجی او مجموعهای متفاوت از مفروضات اساسی را نشان میدهد.
مانند بسیاری از منتقدان تعامل جهانی کنونی ایالات متحده، رئیس جمهور از مفهوم واقعگرایی در سیاست خارجی استناد میکند. طرفداران این رویکرد معتقدند که آمریکا باید منافع و امنیت خود را بیش از هر چیز در اولویت قرار دهد. آنها ایده نظم بینالمللی مبتنی بر ارزشها و نهادها را به چالش میکشند و استدلال میکنند که قدرتهای بزرگ جهان ناگزیر به دنبال ایجاد حوزههای نفوذ خود خواهند بود. (از همین منظر است که سیاستهای اخیر او در برابر روسیه به اعتقاد ترامپ باعث ارتقاء جایگاه آمریکا و قدرت این کشور در تقسیم مناطق نفوذ به عنوان ابر قدرت میشود) . تایید و توجه ترامپ به درستی نگرش مخالفت روسیه با الحاق اوکراین به ناتو را میتوان به عنوان بازتابی از همین رویکرد تفسیر کرد.
نفی مداخلهگرایی یکی دیگر از عناصر کلیدی تفکر سیاست خارجی ترامپ است. در کنار آن تأکید بر صلح محور بودن و پرهیز از جنگ و قدرت نظامی جنبه دیگری از نفی مداخلهگرایی ترامپ است. اینکه او بر خلاف اسلاف خود رئیس جمهوری است که به جنگها پایان میدهد نه اینکه آنها را آغاز کند. او در رویارویی با رقبا، شرکای فرصتطلب و دشمنان، اقدامات اقتصادی مانند تعرفهها، تحریمها و جنگهای فناورانه را ترجیح میدهد که نمونه آن سیاست او در قبال چین است. اما این به معنای کاهش نقش نیروهای مسلح آمریکا نیست. در مقابل، بین سالهای 2017 و 2021، ترامپ بارها مفهوم صلح از طریق قدرت را مورد استناد قرار داد، که فرض میکند قدرت نظامیبهترین تضمین صلح است زیرا کشورهای متخاصم را از اقدام علیه ایالات متحده باز میدارد.
دیگر خصیصه ترامپ، این دیدگاه او در یادآوری گذشته و تمایل به بزرگ کردن جغرافیایی دوباره آمریکا مشخص میشود. در عرصه سیاست خارجی، پیوسته آرزوی احیای رویکرد توسعهطلبانهای را دارد که ایالات متحده در آغاز قرن 19 و 20 دنبال میکرد[2]. این سیاست مشتمل بر به دست آوردن قلمرو از دولتهای دیگر به عنوان ابزاری برای گسترش مالکیت زمینهای ایالات متحده است. تأکید ترامپ بر این سیاست میتواند جریان روانی افول جایگاه جهانی آمریکا را در افکار عمومی این کشور معکوس نماید.
امتداد فرهنگ تجارت مآبانه در دیپلماسی و بی اعتمادی به نهادها
سابقه طولانی و موفق تجاری ترامپ همواره به عنوان عاملی برای ارزیابی شخصیتی او در جایگاه رئیس جمهور محسوب میشود و میتواند شاخصی برای بازتعریف کلیه سیاستها و تصمیمات او باشد. این را میتوان بهخوبی در رویکرد کاسبکارانه در روابط با سایر کشورها مشاهده کرد. از نظر ترامپ، ایالات متحده باید توافقات تجاری مطلوبتری را نسبت به گذشته ببندد. او همچنین معتقد است که کمک نظامیبه شرکا و متحدان نباید بدون قید و شرط و یا امری ثابت باشد. طرز فکر تجاری مآب او به طور مشابه سبک مذاکرهاش را شکل میدهد، که در آن ابتدا یک پیشنهاد اولیه افراطی معمولاً به عنوان هدف نهایی، نقطه شروعی برای آغاز مذاکره عمل میکند. این رویکرد میتواند تمایل او به خرید گرینلند، کنترل کانال پاناما، یا تهدید به اعمال تعرفه بر کشورهای خاص را توضیح دهد.
در دوره اول ترامپ بیاعتمادی او به نهادهای بینالمللی، توافقات چندجانبه و سازمانهای جهانی و نیز ترجیح او برای روابط دوجانبه را نشان داده بود. این با اعتقاد درونی او به اثربخشی خود در مواجهه با دیگر رهبران جهان منطبق است. بین سالهای 2017 تا 2021، این رویکرد منجر به دو دیدارش با کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی شد و در حال حاضر به دیدار احتمالی دوجانبه با ولادیمیر پوتین یا سفر به چین اشاره دارد.
گزارشهای دستیاران سابق ترامپ حاکی از آن است که او دانش محدودی از روابط بینالملل دارد. او قبل از تصدی ریاست جمهوری در سال 2017، هرگز سمتی مرتبط با دیپلماسی نداشته است. ارزیابی مقاصد واقعی او در سیاست خارجی به دلیل شیوه ارتباطی متمایز او پیچیدهتر میشود - اظهارات او اغلب اغراقآمیز و عمداً تحریکآمیز است. علاوه بر این، ترامپ معتقد است که غیرقابل پیش بینی بودن[3] به نفع اوست، زیرا تشخیص اهداف او را برای مخالفان سختتر میکند.
نقش ایلان ماسک در سیاست خارجی ترامپ
میزان واقعی نفوذ ماسک بر سیاست ایالات متحده همچنان یکی از بزرگترین ابهامات پیرامون دولت آمریکا است. بر طبق تصمیم ترامپ ماسک به همراه ویوک راماسوامی سیاستمدار و تاجر ریاست وزارت کارآیی دولت را بر عهده خواهند داشت. این نهاد در حال حاضر وجود ندارد و مشخص نیست که آیا در داخل دولت ایجاد خواهد شد یا خیر. ماسک قبلاً بر انتصابات در دولت جدید و همچنین تصمیمات سیاسی ترامپ از جمله مخالفت وی با توقف بودجه سازش که در مجلس نمایندگان مذاکره شد، تأثیر گذاشته است. علاوه بر این، او توانایی شکل دادن به افکار عمومی ایالات متحده را از طریق پلتفرم X دارد، جایی که هم مالک و هم برجستهترین کاربر پلتفرم است. بنابراین به نظر میرسد که او با مشاوره مستقیم به رئیس جمهور بر سیاست خارجی ایالات متحده نیز تأثیر بگذارد. در آینده نیز ماسک ممکن است بیشتر خود را درگیر امور دیپلماتیک کند.
در همین حال، مشارکت ماسک در اروپا ممکن است تلاشی برای تکرار موفقیتی باشد که او در ایالات متحده با ارائه حمایت مالی و رسانهای از نیروهای همسو با سیاست به دست آورد. اگر گروههای رادیکال مورد حمایت او موفق شوند، نفوذ او بر تحولات کشورهای مختلف و در داخل اتحادیه اروپا افزایش خواهد یافت. این همچنین به او اجازه میدهد تا مقررات ملی و اتحادیه اروپا را که بر کسبوکارش تأثیر میگذارد، شکل دهد.
در پایان باید اشاره داشت آنچه که میتوان در مورد سیاست خارجی آمریکا در دوره ترامپ در 100 روز اول عهدهداری سمت ذکر کرد، نکات متعددی دارد. به عنوان نمونه تحولی که ترامپ در اتحاد دو سوی آتلانتیک ایجاد نمود یا سیاستی که او در قبال بهرهوری ساختار دولت و مرخص نمودن کارمندان نموده است، میتواند اثرات عمیقتری بر سیاست خارجی (بهلحاظ کاهش پرسنل یا سفارتخانهها) بر جای بگذارد. تعطیلی بخش اعظمی از USAID و...اینها تمامی موضوعاتی شایسته بررسی مفصلتر است. مقاصد سیاستها و تصمیمات تاجرمآبانه ترامپ در کاهش هزینههای سیاستورزی جهانی این کشور زمانی آشکار میشوند که مشخص گردد منابع مالی آورده ناشی از این اصلاحات در چه بخشهایی قرار است مصرف شود.
محمدجواد شریعتی،کارشناس ارشد مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی
(مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاههای مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی نیست)
[1] اشاره به واقعگرایی قبلاً در سند استراتژی امنیت ملی که توسط ترامپ در سال 2017 امضا گردید وجود داشت و این تغییر پیشنهادی در سیاست خارجی ایالات متحده در شعار "اول آمریکا" گنجانده شد. افرادی که ستون فقرات فکری ترامپ را تشکیل میدهند نیز از همین واقعگرایی نشأت میگیرند
[2] ایالات متحده در گذشته چنین سیاستی را دنبال میکرد در تاریخ این کشور سیاست توسعهطلبانه آمریکا باعث شد تا لوئیزیانا را از فرانسه (1803)، آلاسکا را از روسیه (1867) و بخشی از آریزونا و نیومکزیکو امروزی را از مکزیک (1854) خریداری کند. شالوده ایدئولوژیک گسترش ایالات متحده به سمت غرب، دکترین سرنوشت آشکار یا Manifest destiny بود که در اواسط قرن نوزدهم تدوین شد و رشد سرزمینی را به عنوان سرنوشت آشکار ایالات متحده تعریف کرد.
[3]قبلا راهبرد مشابهی توسط ریچارد نیکسون بهکار گرفته میشد که معروف به نظریه دیوانه یا Madman theory بود.